جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر
عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر.
دقیقی.
ترا نخواهم جز کافر و ستمگر از آنک به بد نمودن من کرده کار و آژیری.
دقیقی.
( یادداشت مؤلف ). استاد. ( انجمن آرا ).- نکرده کار ؛ ناآزموده. نامجرب. ( یادداشت مؤلف ): نکرده کار را مبر به کار. ( یادداشت مؤلف ).
چسان کار بگشاید از روزگار
به ناکرده کاری فتاده ست کار.
ملاطغرا ( از آنندراج ).