همان کردنیها چو آمد پدید
به گیتی جز از خویشتن کس ندید.
فردوسی.
کنون کردنی کرد جادوپرست [ ضحاک ]مرا برد باید بشمشیر دست.
فردوسی.
چو آن کردنی کارها کرد راست ز سالار آخور خری ده بخواست.
فردوسی.
هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. ( تاریخ بیهقی ص 85 ).فرمان تو کردنی است دانم
خواهم که کنم نمی توانم.
نظامی.
|| ممکن. ( ناظم الاطباء ).- ناکردنی ؛ غیرضرور. غیرواجب :
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوریهای ناکردنی.
نظامی.