کردنگ

لغت نامه دهخدا

کردنگ. [ ک َ دَ ] ( ص ) دنگ. دنگل. ( فرهنگ فارسی معین ).گردنگ. کردنگل. دیوث. ( برهان ) ( آنندراج ). پشت پایی. هیز. غلتبان. ( یادداشت مؤلف ). || ابله. ( برهان ) ( آنندراج ). احمق. ( فرهنگ فارسی معین ). || بی اندام. ( برهان ) ( آنندراج ). بدهیکل. ( فرهنگ فارسی معین ). کرتنکلا. رجوع به گردنگ و کردنگل شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ابله احمق . ۲ - بد هیکل بی اندام . ۳ - دیوث قلتبان .

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (ص . ) ۱ - ابله ، احمق . ۲ - بد - هیکل ، بداندام .

فرهنگ عمید

۱. ابله، احمق، کودن.
۲. بدهیکل.

پیشنهاد کاربران

بپرس