کردن


مترادف کردن: اجرا کردن، انجام دادن، عمل کردن، ساختن، ادا کردن، به جای آوردن، گزاردن، آرمیدن، جماع کردن، مجامعت کردن

معنی انگلیسی:
be-, drive, en _, en-, do, fy _, get, go, ize _, perform, performance, play, practice, run, send, transaction, to do, to make, auxiliary verb used, (a) after an abstract noun or an infinitiveto change it to a verb, fuck

لغت نامه دهخدا

کردن. [ ک َ دَ ] ( مص ) ساختن. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). درست کردن. ساختن. ترتیب دادن : و [ به صقلاب ] انگور نیست ولکن انگبین سخت بسیار است نبید و آنچه بدو ماند ازانگبین کنند و خُنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سال از آن صد خنب کند. ( حدود العالم ). و از وی کرمی خیزد که از وی رنگ قرمز کنند. ( حدود العالم ).
این کارد نه از بهر ستمکاری کردند
انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت.
رودکی.
سعدبن معاذ عریش از چوب بکرد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بل تا جگرم خشک شود و آب نماند
بر روی من آبی است کز او دجله توان کرد.
آغاجی.
من بساک از ستاک بید کنم
بی تو امروز جفت سبزه منم.
عماره.
خواجه ما ز بهر گنده پسر
کرد ازخایه شتر گلوند.
طیان.
کسی کرد نتوان ز زهر انگبین
نسازد ز ریکاسه کس پوستین.
عنصری.
پس دری کردم از سنگ و در افزاری
که بدو آهن هندی نکند کاری.
منوچهری.
چو دست من بریده شد به خنجر
چه سود ار من کنم دستی ز گوهر.
( ویس و رامین ).
و از صاهه آهن و پولاد خیزد و تیغها کنند وشمشیرها، چاهکی خوانند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 125 ). و تخت و تاج و باره و طوق و انگشتری او [ جمشید ] کرد. ( نوروزنامه ). نخستین کس که انگشتری کرد و به انگشت درآورد جمشید بود. ( نوروزنامه ). کمان... کرد [آرش و هادان ] هم از چوب و هم از نی و به سریشم به استوار کرد و پیکان آهن کرد. ( نوروزنامه ).
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
قرصه کافور کرداز قرصه شمس الضحی.
خاقانی.
از دریا صحرا و از جیحون هامون کرده است. ( سندبادنامه ص 15 ). از جوهر آهن ظلمانی بروزی چند آینه ای می کند که جوهر مظلم او در صقالت وصفوت بحدی می کشد که عکس نمای محاسن و... می گردد. ( سندبادنامه ص 52 ).
گر ازخاک مردان سبویی کنند
به سنگش ملامت کنان بشکنند.
سعدی ( بوستان ).
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسه چینی
صد بروزی کنند در مغرب
لاجرم قیمتش همی بینی.
سعدی ( گلستان ).
|| بنا کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). بنا نهادن. پی افکندن. ( یادداشت مؤلف ) : و از هیچ سو بدو راه نیست مگر از یک سو که کرده اند سخت دشوار. ( حدود العالم ). از بهر آن کرد [هرمس بنای هرمان مصر را ] تا آب ( طوفان ) او را زیان نتواند کرد. ( حدود العالم ). و بر دجله پلی است از کشتیها کرده. ( حدود العالم ). و آن بند مأمون خلیفه کرده است. ( حدود العالم ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( کرد کند خواهد کرد بکن کننده کنا کنان کرده کنش ) ۱ - انجام دادن بجا آوردن : [ ... هم کار خود تواند کرد به بیدار ی و خواب ... ] . ( مصنفات بابا افضل ) ۲ - ساختن بنا کردن : [ گفتم ای جام جهان بین بتو کی داد حکیم ? گفت : آن روز که این گنبد مینا میکرد ] . ( حافظ ) ۳ - تالیف کردن تصنیف کردن : [ ... هیچکس کتابی نکرد اندر چون و چرای آفرینش ... ] . ( جامع الحکمتین ) ۴ - سپری کردن وقت صرف کردن : [ خواجه ( محمد بن مظفر ) کس فرستاد و او را ( خیام را ) بخواند و ماجرا با وی بگفت . برفت و دو روز در آن ( اختیار هنگام مناسب برای شکار سلطان ) کرد و اختیار ی نیکو کرد ] . ( چهار مقاله ) ۵ - آرمیدن جماع کردن . توضیح : [ کردن ] گاه فعل عام و مطلق است که با افعال دیگر منطبق و بجای آنها استعمال میشود مانند [ آتش کردن ] آتش افروختن [ خانه کردن ] خانه ساختن [ آذین کردن ] آذین بستن نماز گزاردن نماز گزاردن [ زن کردن ] زن گرفتن در این صورت فعل عام تبعی است و گاهی فعل خاص اصلی است یعنی مورد استعمال اختصاص بدو دارد و اگر فعل دیگر ی بجای آن بگذارند بمجاز و تسامح است همچون خوار کردن و تیمار کردن وزه کردن بمعنی آبستن کردن و امثال آنها ( همائی . مقدمه التفهیم ) یا از ... به ... کردن . از صورت ... بصورت ... تبدیل کردن : [ خاقانی را بدست مردی از خاک به آدمی تو کردی ] . ( تحفه العراقین ) یا کردی و مردی . در جایی گویند که بمجرد ارتکاب فعلی ضرری عاید شود ( بصورت اسم هم استعمال گردد ) : [ خطش در جام چشمش ریخت تا دارو ی بیهوشی چه می پرسی ز من از نشاه آن کردی و مردی ] . ( طاهر وحید ) کرد و مرد . یا نکند . در مورد حدسی که میزنند این کلمه را استعمال کنند شاید . باشد : [ حرفها ی دلنشین ... او حتی مرا بشک انداخته است که نکند سر تا پای قضی. آن یارو یک صحنه ساز ی ماهر انه برای بدام کشیدن من بوده است ] .

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - انجام دادن ، به جا آوردن . ۲ - ساختن ، بنا کردن . ۳ - آماده کردن .

فرهنگ عمید

۱. انجام دادن، عمل کردن.
۲. داخل کردن، ریختن: همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی: ۱/۷۷ ).
۳. وارد کردن، بردن.
۴. تکرار کردن سخنی: بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد (حافظ۲: ۲۷۲ ).
۵. تبدیل کردن به چیز دیگر: پولهایش را دلار کرد.
۶. مخلوط کردن، داخل کردن، آمیختن.
۷. سپری کردن، گذراندن، رساندن زمانی به زمان دیگر: شب را همین جا صبح کردم.
۸. پیدا کردن وضع یا حالتی خاص.
۹. مبتلا شدن به بیماری.
۱۰. برای ساختن فعل لازم، فعل متعدی و عبارت فعلی به کار می رود (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): لطف کردن، گریه کردن، کپی کردن.
١١. ساختن، برپا کردن یک بنا.
۱۲. [قدیمی] نوشتن، تٲلیف کردن: نامه ای کن به خط و طاعت خویش / علم عنوانْش نُقَطها تکبیر (ناصرخسرو۱: ۲۵۶ ).
۱۳. [قدیمی] ساختن، درست کردن.
۱۴. [قدیمی] آفریدن، خلق کردن: شربت نوش آفرید از مگس نحل / نخل تناور کند ز دانهٴ خرما (سعدی۲: ۳۰۳ ).
۱۵. [قدیمی] گزاردن، به جا آوردن.
۱۶. [قدیمی] مصرف کردن، خرج کردن.
۱۷. [قدیمی] منصوب کردن، قرار دادن.

واژه نامه بختیاریکا

( کِردِن ) انجام دادن؛ ساختن
( کِردِن ) در کِردِن
( کِردِن ) دِر کِردِن
( کِردِن ) شدن. مثلاً وا کل کردن یعنی بلند شدن
( کِردِن ) همانندی در انجام. مثلاً کردیس وا همسو که نوودی کمک یعنی همانند اونباری که کمک نیامدی کمک

مترادف ها

rest (فعل)
تکیه دادن، کردن، راحت کردن، استراحت کردن، اسودن، ارمیدن، متکی بودن به

joint (فعل)
کردن، بند بند کردن

do (فعل)
انجام دادن، عمل کردن، بدرد خوردن، کردن، کفایت کردن

perform (فعل)
انجام دادن، بازی کردن، نمایش دادن، اجرا کردن، کردن، بجا آوردن، ایفا کردن

have (فعل)
دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا

ramble (فعل)
کردن، پرسه زدن

char (فعل)
انجام دادن، تبدیل به زغال کردن، نیمسوز شدن، کردن، نیم سوز کردن

relocate (فعل)
کردن

gig (فعل)
کردن، با زوبین ماهی گرفتن، نیزه ماهیگیری، سیخ زدن، خوابدارکردن

kick in (فعل)
کردن، مشارکت کردن در، سهم دادن در، دار فانی را وداع گفتن

didn't (اختصار)
کردن

did not (فعل کمکی)
کردن

فارسی به عربی

اد , استراحة , حفلة , فحم , له , مفصل , یعمل

پیشنهاد کاربران

منبع عکس. فرهنگ فارسی عمید
کردن
پیوستن کاری ؛ کردن آن :
منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندر آورد و برگشت کار.
فردوسی.
به سه نوع میشه این فعل رو آورد:
۱ . خود فعل معنی کردن رو داشته باشه مثلا believe که میشه باور کردن
۲. با فعل make مثلا make someone happy یعنی کسی رو خوشحال کردن
۳. با فعل get مثلا have you ever get your face painted یعنی تا حالا صورتت رو نقاشی کردی؟
واژه کردن
معادل ابجد 274
تعداد حروف 4
تلفظ [kardan]
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: kartan]
مختصات ( کَ دَ ) ( مص م . )
منبع فرهنگ فارسی عمید
[ کردن: کشتن ] کاری سنگین و شاقه کنیدن.
نمونه:
۱ - یک سیلی کرکی در گوشش بزن تا از گوش کر شود: یک سیلی محکم در گوشش بزن تا از گوش سنگین شود.
کَر : محکم و قائم. || سنگین.
بیکران: نا انجامان. لایتناهی.
...
[مشاهده متن کامل]

کرانه: افق.
پس از این مینا ها از کران تا به کران بمینان: پس از این معنا ها از افق تا به افق معنا کن.
یعنی بسیار معنی دارد تنها مینا های بایشی ( لازمی ) را می نبیسم.

[ کردن: کِشتن ] تخم و بذر پاش دادن. کاری که به گردش باشد.
[ کاردن، کاریدن: کاشتن ] شاندن، ماندن. کاری که ایستاده باشد مانند: ( درخت شاندن و بته شاندن ) .
اینها باید با همه مشتقات آموخته شوند. و درست گردان شوند.
...
[مشاهده متن کامل]

نمونه ای نخست:
می کُنم و کردم [ نادرست ]
می کُنم و کُنستم [ درست. ]
نمونه ای دوم.
می کَرم و کردم [ نادرست ]
می کَرَم و کِشتم [ درست ]
پس:
[ کِشت و کَر ] است و [ کُنِست و کُن ] است مانند [ گفت و گو] و [جست و جو. ].

پیشنهادِ واژه: " کَرآختن:karāxtan/کَرآزاندن:karāzandan"
به جایِ واژگانِ " to funktion ، to operate " از زبانهایِ رُمَنیک و " betaetigen، funktionieren " از زبانِ آلمانی، واژه یِ " کرآختن/کرآزاندن" را پیشنهاد می کنم.
...
[مشاهده متن کامل]

نکته 1:
" کرآختن" برآمده از " کَر:kar" از زبانِ اوستایی به همراه کارواژه یِ " آختن" است.
ما " کَر" را به همراهِ پسوندِ " دَن"، به ریختِ" کَردن" نیز داریم. همانگونه که " دا" از زبانِ اوستایی هم به ریختِ " دادن" و هم به ریختِ " داختن = دا. آختن" در واژه یِ" پَرداختن" درآمده است، بهمچنین " کَر" از زبانِ اوستایی نیز می تواند به ریختِ " کَردن" و " کَرآختن" دربیاید.
نکته 2:
بُنِ کُنونیِ " کرآختن"، " کَرآز" می باشد؛چراکه بُنِ کُنونیِ " آختن"، " آز" می باشد.
حالتِ سببی ( Kausativ ) / گذرایِ " کرآختَن" ، " کَرآزاندن" با بُنِ کُنونیِ " کَرآزان" می باشد.
از همین " کَرآزاندن" می توان واژگانی همچون " کرآزانه" و " کرآزانِش" را بیرون بکشیم ( بمانندِ " رایانه/رایانِش ) .
نکته 3:
ما می توانیم پیشوندهایی همچون " فَر، پَر، هم، بَر و. . . " را با کارواژه هایی همچون " کرآختن/کرآزاندن" همراه سازیم و نوواژگانی را بسازیم.
پَسگَشت:
ستونِ 444 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ باستان" ( کریستین بارتولومه )

کردن
گرفتن
کردن :
نوان پیش آتش نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت.
فردوسی.
ببوسید رستهم تخت ای شگفت
جهان آفرین را ستایش گرفت.
فردوسی.
خوی گرفته لاله سیرابش از تف نبید
خیره گشته نرگس موژانش از خواب و خمار.
...
[مشاهده متن کامل]

فرخی.
چون پیل عبدالمطلب را بدید به زانو اندرآمد و عبدالمطلب را سجده بگرفت. ( تاریخ سیستان ) .
به بوسه نشان کرد مر خاک را
گرفت آفرین خسرو پاک را.
اسدی.
پس شکم و عضله های برابر آن آماس گرفت و سوراخ شد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
با بدان آن به که کم گیری ستیز.
سعدی.
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر.
حافظ.
و آن لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت.
حافظ.
اگر با برادر مخالفت نگرفتی و بساختی و بر فرمان پدر کار کردی [ بوالعسکر ] هیچ چیز از نعمت از وی دریغ نبودی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ) .

ساختن
کردن :
مر او را بگفت این سخن دربدر
که دشمن چه سازد همی با پسر.
فردوسی.
نسازم جز از خوبی و راستی
نه اندیشم از کژّی و کاستی.
فردوسی.
دلاور بدو گفت اگر بخردی
کسی بی بهانه نسازد بدی.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
بر چنبر جهان گذرم بود پیش ازین
تن چون رسن نزار و پر از خم بساختم.
مجیر بیلقانی.
داد لبش چون نمک بوی بنفشه بصبح
بر نمکش ساختم مردم دیده کباب.
خاقانی.
پیش خواند و بمن سپرد بناز
گفت برخیز و هرچه خواهی ساز.
نظامی.
و رجوع به ترکیبات ساختن در همین ماده شود.

The Night is Still Young
Don’t forget to cast your votes for this year’s Prom Royalty 👑
Purchase the “Tuxedo” Frame or Bubble or “Best Dressed” Frame or Bubble to be eligible to vote
...
[مشاهده متن کامل]

Enter the Plato ID of the player you would like to nominate in your Profile bio
Players who cast a vote will receive 1 of 2 Prom keepsakes at random
The 2 Players with the most votes by February 13th 12PM PDT will win super - exclusive prizes made just for Prom Royalty
🕺 Make sure to save a dance for your special someone. 💃


گاهی درمفهوم آفریدن وبوجودآوردن است مانند:فضل خدای راکه تواند شمارکرد یاکیست ان که شکر یکی از هزارکرد؛؛؛بر افریدوبحرودرختان و آدمی خورشید وماه وانجم ولیل ونهار کرد
درود ُسپاس
کردن، به معنای انجام دادن است که دیسه دیگری از کارواژه کاشتن یا کاریدن می باشد به چم نهادن تخم و برز ( =بذر ) درون زمین.
کردن به معنای نزدیکی و جماع نیز سویه و رویکرد دیگری ست از کاشتن
...
[مشاهده متن کامل]

همان سان که تخم در شیار زمین ( =کوز ) کاشته می شود؛ کِشت نطفه ( تخم ) نیز در شکاف رحم یا زمینِ رحم توسط اندام کارنده نر انجام می گیرد که یادآور عمل �کاریدن� تخم در کشتزار است. ( نام اندام آمیزشی مرد نیز برگرفته از همین واژه است )
در کردی به رحم " کاردانَک" می گویند ، که آمیزه ای از واژه های پهلوی و پارسی کار به معنی کشت و دانک به معنی دانه یا تخم و رویهمرفته هم معنا با جای کشت یا کشتزار و کشتنگاه است.
( بیشتر متن بالا با کمی دستکاری، برگرفته از نوشتاری از دکتر محمد حسن ابریشمی، پژوهشگر تاریخ کشاورزی ایران است. )

انجام دادن
عمل کردن
بردن
وارد کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس