کردسه
لغت نامه دهخدا
کردسة. [ ک َ دَ س َ ] ( ع مص ) گله گله گردانیدن اسبان را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || گرد آوردن و بستن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || گرد آورده شدن دست و پای مرد و فعل آن مجهول آید. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخت راندن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). راندن به سختی و عنف. ( ناظم الاطباء ). || کردسة فوق بعضهم ؛ بعضی را روی بعضی انداختن. ( دزی ج 2 ص 454 ).
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید