کربه. [ ک ُ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) دکان. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کلبه. کربق. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هم از بامدادان در کربه بست
به از سود و سرمایه دادن ز دست.
سعدی ( از فرهنگ سروری ).
رجوع به کلبه ، کربج و کربق شود.کربه. [ ک ُ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) رستنی و گیاهی که آن را خورند و به عربی حلف گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). گیاهی مأکول. ( ناظم الاطباء ). || نی بوریا. ( فرهنگ فارسی معین ). در فهرست مخزن الادویه آمده «کربه به فارسی نباتی است که آن را به عربی حلفا نامند». ظاهراً به این معنی مصحف کرته است. در منتهی الارب آمده «حلفاء کحمراء و حلف محرکه گیاه دوخ » و دوخ علفی است پهن و بلند که از آن حصیر بافند و «کرته اسم اسل است به فارسی و آن نباتی است آجامی که از آن حصیر سازند». ( فهرست مخزن الادویه ) ( حاشیه برهان چ معین ).