[ویکی اهل البیت] کربلایی کاظم فراهانی، فرد بی سوادی که در امامزادگان ۷۲تن ساروق یکباره حافظ قرآن شده است.
ملا محمدکاظم، مشهور به «کربلایی کاظم» در سال 1300 ق. در یکی از روستاهای فراهان اراک به نام «ساروق» دیده به جهان گشود.
صفای روح و سادگی، در کنار حافظه و استعداد کم، موجب شد تا وی نتواند به مکتب رَود و خواندن و نوشتن را بیاموزد. زراعت و انس با طبیعت از همان آغاز، محمدکاظم را به سوی تأمل و تفکر در آفریده های هستی بخش سوق می دهد و توجه وی را به خلقت و عظمت خداوند دوچندان می کند.
کاظم از سحرگاه تا شامگاه به همراه پدر مشغول به زراعت می شد و خستگی کار هیچ گاه وی را از انجام فرایض دینی بازنمی داشت. عطش وی در شناخت مرز بایدها و نبایدهای زندگی و مراعات حلال و حرام تا بدان جا بود که با ورود هر روحانی به روستا، به سوی وی می شتافت و مسائل دینی خود را مطرح و پاسخ پرسش هایش را دریافت می کرد.
در یکی از جلسات موعظه و منبر، از روحانی این مطلب را می شنود که:«هر کس خمس و زکات خود را ندهد و با آن پول، لباس بخرد و نماز بخواند، نمازش باطل می شود و پرداخت خمس و زکات در اسلام واجب است». این جمله، کاظم را سخت در خود فرومی برد و انقلابی درونی در وجودش به پا می کند. با خود می اندیشد:مگر نه این است که این حکم خدا است و باید آن را به جای آورد و در زندگی پیاده کرد؟!
او پس از بازگشت به خانه، با ادب و احترام موضوع پرداخت خمس را با پدر در میان می گذارد و بر این نکته تأکید می کند که اگر کسی خمس و زکات ندهد و با آن پول، لباس بخرد و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است. او بدین طریق سعی داشت تا پدر را به دادن خمس اموال ترغیب کند. اما پدر به سخنان فرزند توجه نمی کند و او را از پیگیری چنین موضوعی مورد عتاب قرار می دهد. کاظم خطاب به پدر می گوید:«تا حال که نمی دانستی، مسئله فرق می کرد؛ حال که دانستی باید عمل کنی».
اصرار کاظم بر پرداخت خمس هیچ سودی نمی بخشد. از این رو، تصمیم می گیرد تا از روستا هجرت کند. کاظم راهی شهر می شود و در آن جا به کارگری مشغول می شود تا شاید با دستمزد آن غذا و پوشاک برای خود تهیه کند. اهالی روستا در رفت و آمد به شهر و مشاهده کاظم با لباس کارگری در جمع کارگران، نزد پدر وی لب به شکوه می گشایند و کارگری کاظم را در حالی که پدر زمین زراعتی بسیار دارد، نوعی عار برای وی قلمداد می کنند. پدر ناچار به شهر می رود و کاظم را مجبور به بازگشت به روستا می کند.
کاظم مجدداً پدر را به دادن خمس مال خود ترغیب می کند؛ اما پدر نمی پذیرد و بار دیگر کاظم راهی شهر می شود و به کارگری مشغول می شود. پس از مدتی اهالی مجدداً بین پدر و کاظم وساطت می کنند و کاظم را به روستا برمی گردانند؛ ولی این بار وی پدر را تهدید می کند که اگر خمس نپردازی، جایی می روم که هرگز دستت به من نرسد. پدر پیشنهاد می دهد که کاظم در قطعه زمینی به همراه هشت بار گندم به زراعت مشغول شود. کاظم به این شرط که پدر در کسب و کار و زراعت وی دخالت نکند، آن را می پذیرد.
ملا محمدکاظم، مشهور به «کربلایی کاظم» در سال 1300 ق. در یکی از روستاهای فراهان اراک به نام «ساروق» دیده به جهان گشود.
صفای روح و سادگی، در کنار حافظه و استعداد کم، موجب شد تا وی نتواند به مکتب رَود و خواندن و نوشتن را بیاموزد. زراعت و انس با طبیعت از همان آغاز، محمدکاظم را به سوی تأمل و تفکر در آفریده های هستی بخش سوق می دهد و توجه وی را به خلقت و عظمت خداوند دوچندان می کند.
کاظم از سحرگاه تا شامگاه به همراه پدر مشغول به زراعت می شد و خستگی کار هیچ گاه وی را از انجام فرایض دینی بازنمی داشت. عطش وی در شناخت مرز بایدها و نبایدهای زندگی و مراعات حلال و حرام تا بدان جا بود که با ورود هر روحانی به روستا، به سوی وی می شتافت و مسائل دینی خود را مطرح و پاسخ پرسش هایش را دریافت می کرد.
در یکی از جلسات موعظه و منبر، از روحانی این مطلب را می شنود که:«هر کس خمس و زکات خود را ندهد و با آن پول، لباس بخرد و نماز بخواند، نمازش باطل می شود و پرداخت خمس و زکات در اسلام واجب است». این جمله، کاظم را سخت در خود فرومی برد و انقلابی درونی در وجودش به پا می کند. با خود می اندیشد:مگر نه این است که این حکم خدا است و باید آن را به جای آورد و در زندگی پیاده کرد؟!
او پس از بازگشت به خانه، با ادب و احترام موضوع پرداخت خمس را با پدر در میان می گذارد و بر این نکته تأکید می کند که اگر کسی خمس و زکات ندهد و با آن پول، لباس بخرد و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است. او بدین طریق سعی داشت تا پدر را به دادن خمس اموال ترغیب کند. اما پدر به سخنان فرزند توجه نمی کند و او را از پیگیری چنین موضوعی مورد عتاب قرار می دهد. کاظم خطاب به پدر می گوید:«تا حال که نمی دانستی، مسئله فرق می کرد؛ حال که دانستی باید عمل کنی».
اصرار کاظم بر پرداخت خمس هیچ سودی نمی بخشد. از این رو، تصمیم می گیرد تا از روستا هجرت کند. کاظم راهی شهر می شود و در آن جا به کارگری مشغول می شود تا شاید با دستمزد آن غذا و پوشاک برای خود تهیه کند. اهالی روستا در رفت و آمد به شهر و مشاهده کاظم با لباس کارگری در جمع کارگران، نزد پدر وی لب به شکوه می گشایند و کارگری کاظم را در حالی که پدر زمین زراعتی بسیار دارد، نوعی عار برای وی قلمداد می کنند. پدر ناچار به شهر می رود و کاظم را مجبور به بازگشت به روستا می کند.
کاظم مجدداً پدر را به دادن خمس مال خود ترغیب می کند؛ اما پدر نمی پذیرد و بار دیگر کاظم راهی شهر می شود و به کارگری مشغول می شود. پس از مدتی اهالی مجدداً بین پدر و کاظم وساطت می کنند و کاظم را به روستا برمی گردانند؛ ولی این بار وی پدر را تهدید می کند که اگر خمس نپردازی، جایی می روم که هرگز دستت به من نرسد. پدر پیشنهاد می دهد که کاظم در قطعه زمینی به همراه هشت بار گندم به زراعت مشغول شود. کاظم به این شرط که پدر در کسب و کار و زراعت وی دخالت نکند، آن را می پذیرد.
wikiahlb: کربلایی_کاظم_فراهانی