قسم تو بادا ز جهان خرمی
قسم بداندیش تو کرب و حزن.
فرخی.
هرکه بر او سایه فکند آن درخت رست ز تیمار و ز کرب و حزن.
فرخی.
من چو آدم بودم اول حبس و کرب پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب.
مولوی.
کرب. [ ک َ ] ( ع مص ) دشوار و سخت گردیدن غم برکسی و اندوهگین کردن او را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بی آرام کردن اندوه کسی را. ( غیاث اللغات ). اندوهگین کردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ترجمان جرجانی ). غمگین کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || دشوار آمدن کار بر کسی. ( از اقرب الموارد ). || کرب بستن دلو را. ( منتهی الارب ). رسن بستن به دسته دول. ( ناظم الاطباء ). || تافتن ریسمان را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تافتن. ( منتهی الارب ). || تنگ گردانیدن بند بر بندی. ( منتهی الارب ) ( از تاج المصادر بیهقی ). تنگ گردانیدن قید و بند را بر بندی. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || برگردانیدن وشیار کردن زمین را جهت کشت. کِراب. ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). رجوع به کراب شود. || گرفتن بیخ ستبر و پهن نخل را. ( از اقرب الموارد ).
کرب. [ ک َ ] ( اِ ) یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلهای شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلهاست. کرف. کرکو. تلین. ککم. کیکم. چیت. که پلت. افرای صحرایی. ( فرهنگ فارسی معین ).
کرب. [ ک َ رَ ] ( از ع ، اِ ) غم. اندوه. اضطراب و وحشت. کَرب :
جهان به کام تو باد و فلک مطیع تو باد
موافق از تو به راحت عدو ز تو به کرب.
فرخی.
به هیچ چیز نباشند عاشقان خرسندنه شان به هجر شکیب و نه شان به وصل طرب بیشتر بخوانید ...