کرای

لغت نامه دهخدا

کرای. [ ک ِ ] ( از ع ، اِ ) کرایه. وجه کرایه مال. ( یادداشت مؤلف ) : خرج راه و نفقه و کرای ندارم. ( تاریخ بخارا ). خود را ملامت کردن ساخت و بدان قانع شد که کرای خر بر وی زیان نبود. ( سندبادنامه ص 302 ). رجوع به کرایه ، کرا و کراء شود.

فرهنگ فارسی

مزد، اجرت، پولی که مستاجربابت اجاره خانه یادواب میدهد، کرایه
کرایه . وجه کرایه

پیشنهاد کاربران

کرای نکردن: ارزش نداشتن، بی اهمیت بودن.
دنیای دنی چیست سرای ستمی
افتاده هزار کشته در هر قدمی
گر نقد شود کرایِ شادی نکند
ور فوت شود جمله نیرزد به غمی.
عطار
ارزش داشتن
صرف داشتن
کرای/ker�i : معادل ارزش، مثل: کرای نمی کند= ارزش نداشت.
مانند: - نمی خوا چندو چاخان کنی! این آب زیپاو کرا نمی کند .
کلیدر
محمود دولت آبادی

بپرس