کراهیت

لغت نامه دهخدا

کراهیت. [ ک َ ی َ / ک َ هی ی َ ] ( ع اِمص ) کراهیة. ناپسندی. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بیزاری. ( یادداشت مؤلف ). نفرت. بی میلی. ( فرهنگ فارسی معین ) : اگر چیزی رفته است که از آن وهنی به جاه وی یا کراهیتی به دل وی پیوسته است ، آن را بواجبی دریافته شود. ( تاریخ بیهقی ). به یک روی این جواب نیک فراستد و دیگر روی کراهیتی به دل وی آمد. ( تاریخ بیهقی ). از زمانه ناجوانمردانه کراهیتی دید و درشتی پیش آمد. ( تاریخ بیهقی ). آفت ملک شش چیز است حرمان... و تنگخویی ، افراط خشم و کراهیت. ( کلیله و دمنه ).هنر من سبب کراهیت ملک گشته است. ( کلیله و دمنه ).
هرچه بر تو آن کراهیت بود
چون حقیقت بنگری رحمت بود.
مولوی.
نه او را از هیچ مکروهی کراهیت باشد. ( اوصاف الاشراف ص 38 ).
- به کراهیت ؛ به ناخوشایندی. از روی اکراه : امیر ابوالحرث جواب سخت بازداد و فایق به کراهیت از سرای امارت بیرون آمد و عزم دیار ترک پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 163 ).

کراهیة. [ ک َ ی َ ] ( ع مص ) ناپسند داشتن چیزی را. ( از منتهی الارب ). دوست نداشتن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کَراهة.کُره یا کِره. مَکرَهة یا مکرُهة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). کراهیت. رجوع به مکرهة، کره و کراهة شود. || دشوار شدن. ( ترجمان جرجانی ص 81 ).

فرهنگ فارسی

ناپسندداشتن، ناپسندی
۱ - ( مصدر ) کراهت داشتن نا پسند داشتن . ۲ - ( اسم ) نفرت بیمیلی : [ نه او را از هیچ مکروهی کراهیت باشد ] . ( اوصاف الاشراف ) توضیح : این کلمه در اصل مخفف است ولی بضرورت شعر مشدد آید ( مثنوی علائ الدوله ) در تاج العروس آمده که بتشدید نیز خوانده میشود در تداول نیز بتشدید یائ استعمال شود .

فرهنگ معین

(کَ یَ ) [ ع . کراهیة ] (اِمص . ) نفرت ، بی میلی .

فرهنگ عمید

۱. ناپسند داشتن، زشت و ناپسند داشتن.
۲. ناخوشایندی چیزی، زشتی.
۳. ناراحتی، آزردگی.

پیشنهاد کاربران

کریه بودن، زشتی ، ناپسندی
ناپسندی، زشتی،
بی میل، زشتی
مطلب ناراحت کننده

بپرس