هر کراهت در دل مرد بهی
چون درآید ز آفتی نبود تهی.
مولوی.
- به کراهت ؛به اکراه. به زور. به ناخوشی. به استکراه. ( یادداشت مؤلف ). به اجبار. از روی نفرت. با بی میلی و بی اختیاری. ( از ناظم الاطباء ) : نظر نکنند الا به کراهت. ( گلستان ).- کراهت در سمع ؛ ناخوش آمدن کلمه است در گوش و آن بر اثر رعایت نکردن حسن ترکیب اصوات در کلمه است. ( فرهنگ فارسی معین ).
کراهة. [ ک َ هََ ] ( ع اِ ) زمین درشت سخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سختی. یقال : لقیت دونه کراهة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
کراهة. [ ک َ هََ ] ( ع مص ) ناپسند داشتن چیزی را. ( منتهی الارب ). دوست نداشتن. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). کَره یا کُره. کَراهیة. مَکرَهة یا مَکرُهة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ناپسند گردیدن. یقال : ما کان کریهاً فکره. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). قبیح شدن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دشوار داشتن. ( دهار ). دشخوار داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ).