با نعمتی تمام به درگاهت آمدم
امروز با کرازی و چوبی همی روم.
فاخری ( از فرهنگ نظام ).
رجوع به کراز معمول در تداول تازی شود.|| حوصله که چینه دان مرغ باشد. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ). ژاغر.
کراز. [ ک ُ ] ( ع اِ ) شیشه و کوزه سرتنگ. ج ، کِرزان. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شیشه و گفته اند کوزه سرتنگ. ابن درید گوید آن را به کار برند ونمی دانم عربی است یا عجمی. ج ، کِرزان. ( از اقرب الموارد ). || ظرف سفالین بی دسته. ج ، کِرزان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کراز متداول در فارسی شود.
کراز. [ ک ُرْ را ] ( ع اِ ) کوزه سرتنگ. ( ناظم الاطباء ). کُراز. ( از اقرب الموارد ). || ظرف سفالین بی دسته. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کُراز شود.
کراز. [ ک ِ ] ( اِ ) خرام و راه رفتن از روی ناز و غمزه باشد. ( برهان ). خرام و رفتار از روی ناز و غمزه. ( ناظم الاطباء ). در برهان به کاف بمعنی خرام که راه رفتن از روی ناز باشد آورده و سهو کرده و آن به کاف فارسی ( گ ) باشد. ( آنندراج ). رجوع به گراز شود. || بیلی را گویند دسته دار که بر دو طرف آن دو حلقه باشد و ریسمانی بر حلقه های آن می بندند و می کشندو زمین را بدان هموار می کنند. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به گراز شود.
کراز. [ ک َ] ( اِ ) تب و حرارتی را گویند که زنان را در وقت زاییدن از شدت درد بهم می رسد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).
کراز. [ ک َرْ را] ( ع اِ ) قچقار که خرجینه شبان بردارد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کبشی که خرجین شبان می برد و آن گوسپند بی شاخ است لان الاقرن یشتغل بالنطاح و گفته اند، کراز گوسپندی است که چوپان زنگی بر گردنش آویزد و دیگران از او پیروی کنند. ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) نام پدر سلیمان محدث است. ( منتهی الارب ).