کراتن. [ ک َ ت َ / ک َرْ را ت َ] ( اِ ) عنکبوت. کارتن. کارتنه. دیوپا. کارتنگ. کره تن. کروتنه. کراتین. ( فرهنگ فارسی معین ) : مگس را پرده کی برگیرد آنگه که اندر پرده کراتن افتاد.قوامی رازی ( از فرهنگ فارسی معین ).رجوع به کراتین ، عنکبوت و کارتنه شود.
=عنکبوت: همی بستد سنان من روان ها همچو بویحیی / همی برشد کمیت من به تاری همچو کراتن (فرقدی: لغت نامه: سنان ).