در جهان دیده ای از این جلبی ؟
کده ای برمثال خرطومی.
معروفی.
|| بمعنی خراش و خراشیدن هم آمده است. ( برهان )( آنندراج ). این کلمه بصورت کُدوه هم دیده شده است. ( از آنندراج ). || کلیدان خانه و باغ و امثال آن را نیز گویند. ( برهان ). || چوبکی که کلیدان بدان بند شود. ( برهان ). چوبکی که در میان قفل چوبین افتد تا بی کلید در وا نشود. ( آنندراج ). چوبکی که به کلیدان دراندازند تا در گشاده نشود. ( صحاح الفرس ) : در کلیدان نبود سخت کُدَه
باز کردم درون شدم به کده.
طیان.
|| دندانه های کلید.از آن مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بیهده چو کلیدان بی کده.
عسجدی.
کده. [ ک َدْه ْ ] ( ع اِ ) کوفتی که از سنگ و جز آن رسد چندانکه اثر سخت کند. ج ، کُدوه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خراش و خدشه. ج ، کدوه. ( ناظم الاطباء ).
کده. [ ک ُ /ک َدْه ْ ] ( ع اِ ) آوازی است که ددان را بدان زجر کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
کده. [ ک َدْه ْ ] ( ع مص ) سخت زدن که اثر سخت کند. ( از اقرب الموارد ). کوفتن با سنگ و مانند آن چندان که اثر سخت کند. ( ناظم الاطباء ). خراشیدن و کوفتن به سنگ. ( تاج المصادر بیهقی ). || رسیدن چیزی به صورت پس خراشیدن آنرا. ( لغة فی کدح ) ( از ناظم الاطباء ). خراشیدن روی. ( منتهی الارب ). || شکستن چیزی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جدا کردن موی سر به شانه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چیره شدن و غالب گردیدن بر کسی. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چیرگی. ( منتهی الارب ). || رنج دادن غم کسی را. || کسب کردن برای اهل خود در مشقت. ( از اقرب الموارد ).
کده. [ ک َ دَ / دِ ] ( اِ ) کتگ. کت. کث. کذ. کد. کنده. کند. گند. گنده. جَند. جنده. غَند. ( یادداشت مؤلف ).بمعنی خانه باشد همچون بتکده. ( برهان ) :
تکین بدید بکوی اوفتاده مسواکش
ربود تا بردش باز جای و باز کده
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگاله گوه سگ است خشک شده.بیشتر بخوانید ...