کدن. [ ک ِ / ک َ ] ( ع اِ ) جامه ای است که از آن پرده سازند یا نهالین که در هودج زیر خود گسترد زن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || هوده و مانند آن که زنان بر وی سوار شوند. ( منتهی الارب ). مرکبی برای زنان. ( از اقرب الموارد ). || پالان.( منتهی الارب ). رحل. ( از اقرب الموارد ). || هاون چرمین و آن از پوست پایچه ای است دباغت کرده که در آن ادویه و جز آن کوبند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، کُدون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
کدن. [ ک َ دَ ] ( ع ص ) تیره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کدر. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) تیرگی و کدورت. ( ناظم الاطباء ).
کدن. [ ک َ دِ ] ( ع ص ) شتر بزرگ کوهان با پیه و گوشت. ( منتهی الارب ). || مرد دارای گوشت و پیه. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مؤنث کَدِنَة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).ج ، کَدِنات. ( اقرب الموارد ). و رجوع به کدنة شود.
کدن. [ ک َ دَ ] ( ع مص ) آلوده شدن لفج شتر. ( از منتهی الارب ). سیاه شدن لب از چیزی که خورند. لغتی است در کتن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کتن شود. || چریده شدن شاخهای صلیان و باقی ماندن بیخ آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
کدن. [ ک ِ دِ / ک َ دَ ] ( اِ ) مجمع و روستایی را گویند که قریب به ده هزار مردم در ایام عاشورا آنجا جمع شوند و گریه کنند. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). روستایی است که هر عاشورا ده هزار مرد آنجا گرد آیند. ( از یادداشت مؤلف از لغت نامه اسدی ) :
بوالحسن مرد که زشتست تو بگذار دنبه
آن نگیری که مر او را دو کسانند به کدن.
ابوالعباس.
|| ( ص ) حیز.مخنث. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). پشت پایی. ( برهان ).