کدر. [ ک َ / ک ُ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه. ( از منتهی الارب ). و میان آن و مدینه 8 برید ( 96 میل ) است . ( از معجم البلدان ).
کدر. [ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَکدَر. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به اکدر شود.
کدر. [ ک َ دَ ] ( ع مص ) کَدارَة. کدور. کُدرَة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تیره شدن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). نقیض صفا. ( از اقرب الموارد ). تیره گشتن و زایل شدن صفای چیزی. ( از ناظم الاطباء ). و منه خذ ما صفا و دع ماکدر. ( منتهی الارب ). و گفته اند کدرة در لون و کدورة در ماءو عین و کَدَر در همه موارد به کار رود. ( اقرب الموارد ). رجوع به کدارة و کدور و کدورة و کُدرة شود.
کدر. [ ک َ دَ ] ( ع اِمص ) تیرگی هر چه باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
کدر. [ ک َ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ کَدَرَة. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به کدرة شود.
کدر. [ ک َ دَ ] ( اِ ) رستنی باشد بسیار خوشبوی و آن را کادی گویند. شراب آن حصبه و جدری را نافع است تا به حدی که کسی را که آبله بیرون می آید قدری شراب کادی بیاشامد اگر عدد آن پنج باشد به شش نرسد. ( برهان ) ( آنندراج ). و آن را به هندی کیورا گویند که گلی است تندبو برگش دندانه های تیز دارد چون اره و در دکن و گوالیار بسیار می باشد. ( آنندراج ) : و اگر آب گذر نکند و حرارت همی فروزد به شربتهای دیگر چون شراب کدر و قرص کافور بازگردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
بأس تو شهابی است که در کام شیاطین
با حرقتش آتش چو شراب کدرآید.
انوری.
بهر دفع تبش آبله را مصلحت است از طبیبان که شراب کدر آمیخته اند.
خاقانی.
از برون آبله را چاره شراب کدرست چون درون آبله دارید کدر باز دهید.
خاقانی.
کدر. [ ک ُ دُ / ک ُ دُرر ] ( ع ص ) خر درشت ستبر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
کدر. [ ک ُ دُرر ] ( ع ص ) جوان فربه گرداندام سخت و توانا استوارخلقت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جوان گرداندام و سخت. ( اقرب الموارد ).
کدر. [ ک َ دِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و سردسیر. سکنه 150 تن. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).بیشتر بخوانید ...