کحیل

لغت نامه دهخدا

کحیل. [ ک َ ] ( ع ص ) کحیلة. سرمه دار. ( از غیاث اللغات ). چشم باسرمه. ( منتهی الارب ). چشم سرمه کشیده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مکحول. بسرمه. بسرمه کرده. ( یادداشت مؤلف ) :
تا غزل خوان را بباید وقت خواندن در غزل
نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل .
فرخی.
چشم جادوی تو بیواسطه کحل کحیل
طاق ابروی تو بیواسطه وسمه وسیم.
سعدی.
نه وسمه است آن به دلبندی خضیب است
نه سرمه است آن به جادویی کحیل است.
سعدی.
|| چشم سرمه گون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، کَحلی ̍ و کَحائِل. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کسی که سرمه ای به چشم خود کشیده باشد. ( غیاث اللغات ).

کحیل. [ ] ( اِخ ) عزیز پاشا در قاهره بسال 1856 م. متولد شد. کتابهای زیر از اوست : اثبات الحقوق مدنیه و اثبات التخلص منها، رساله فی الیمین ، شرح قانون التجارة المصری. رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ص 1548 شود.

کحیل. [ ک ُ ح َ ] ( ع اِ ) نفت یا قطران که بر شتران گرگین مالند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). قطران. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

نفت یا قطران که بر شتران گرگین مالند. قطران

فرهنگ عمید

ویژگی چشم سرمه کشیده شده، سرمه کشیده.

پیشنهاد کاربران

بپرس