کحلاء

لغت نامه دهخدا

کحلاء. [ ک َ ] ( ع ص ) مؤنث اَکحَل. ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به اکحل شود. || عین کَحْلاء؛ چشم سرمه گون. || چشم که سیاهی آن سخت سیاه باشد. ( منتهی الارب ). چشمی که سیاهی آن سخت سیاه باشد و گفته اندآنکه چون سرمه کشیده باشد اگر چه سرمه نکشد. ( اقرب الموارد ). || زن سرمه گون چشم. ( منتهی الارب ). || بز سپیدتن سیاه چشم. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). || ( اِ ) گیاهی است که آن را زنبور عسل خورد و نگاه می دارد یا گیاهی است ریگستانی که شکوفه نیکو دارد. ( منتهی الارب ). گیاهی است ریگستانی که گل زیبایی دارد. ( ناظم الاطباء ). شنجار. ( المنجد ). شنگار. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به شنجار شود. || لسان الثور که گیاهی است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گاوزبان. ( ناظم الاطباء ). || مرغی است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس