کحل. [ ک َ ] ( ع اِ ) نام آسمان و منه :صرحت کحل ، اذا لم یکن فی السماء غیم. ( منتهی الارب ). آسمان و گویند صرحت کحل ؛ هنگامی که ابر در آسمان نباشد. ( از اقرب الموارد ). || سال سختی و قحطو هی معرفة لاتدخلها الالف و اللام ینصرف. ( منتهی الارب ). سال سخت. غیر منصرف است. ( از اقرب الموارد ). سال سخت و قحط ومعنی معرفه است و الف و لام بر آن داخل نمی شود و منصرف و غیر منصرف هر دو می آید. ( از ناظم الاطباء ). || سختی قحط و شدت آن. ( منتهی الارب ). || فی المثل : بأت عرار بکحل ؛ اذا قتل القاتل بمقتوله. ( منتهی الارب ). بأت عرار بکحل ؛ یعنی کشته شدن این به آن و عرار و کحل نام دو گاو بود که بر هم شاخ زده و هر دو مردند و این مثل را در صورتی گویند که کشته شود قاتل بمقتول خود. ( ناظم الاطباء ).
کحل. [ ک ُ ] ( ع اِ ) مال بسیار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مال بسیار. یقال : لفلان کحل و لفلان سواد؛ ای مال کثیر. ( اقرب الموارد ). || سنگ سرمه. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) : هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ... تیمم بر آن روا بیند. ( کشف الاسرارج 2 ص 552 ). و رجوع به ترجمه صیدنه شود. || سرمه و هر چه در چشم کشند جهت شفای چشم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) :
بصیرت گر کنی روشن به کحل معرفت زیبد
که دردش رااگر جویی هم اینجا توتیا یابی.
سنائی.
هست چو صبح آشکار کز رخ یوسف برددیده یعقوب کحل فرق زلیخا خضاب.
خاقانی.
دور سلیمان و جور، بیضه آفاق و ظلم عهد مسیحا و کحل ، چشم حواری و نم.
خاقانی.
ای کحل کفایت تو برده از دیده آخرالزمان نم.
خاقانی.
اخستان شاه که از خاک در انصافش کحل کسری و حنوط عمر آمیخته اند.
خاقانی.
سحرها بگریند چندانکه آب فرو شوید از دیده شان کحل خواب.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...