کح

لغت نامه دهخدا

کح. [ک ُح ح ] ( ع ص ) خالص. لغة فی قُح ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قُح . ( اقرب الموارد ). عربی کح ؛ عربی خالص. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به قح شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گاو زبان کحی . ۲ - مرز نگوش آذان الفار . ۳ - خردل صحرایی .
خالص

پیشنهاد کاربران

بپرس