کجکه. [ ] ( مغولی ، اِ ) این کلمه در تاریخ غازانی بصورت کچیکه هم آمده است و مرادف با ساقه بکار رفته و ظاهراً بمعنی سپاه کمکی است : شهزاده غازان باودای را که امیر قورچیان بود یعنی ساقه و کجکه در اهتمام او بود... ( تاریخ غازانی ص 52 ).
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) ۱ - کسی که که خود را کج بر سر میگذارد : شاه کج که ( ناصر الدین شاه را بدین عنوان میخواند ند ) . ۲ - مغرور خود پسند . ۳ - محبوبی که از خود پسندی یا ناز و ادا که را کج بر سر نهد : [ جز من کسی حریف تو ای کج که نیست ] .