کج مکج. [ ک َ م َ ک َ ] ( ص مرکب ، از اتباع ) کج. معوج. ( فرهنگ فارسی معین ). کج مج. رجوع به کج مج شود. || آنکه فصیح نباشد و کلمات را نیکو ادا نکند. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ق مرکب ) بطور کج و معوج. کجکی. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کج مج شود.
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) کج معوج . ۲ - آنکه فصیح نباشد و کلمات را نیکو ادا نکند . ۳ - بطور کج و معوج کجکی : [ کج مکج میرود این چرخ بسی بی تاب است پشت آیین. افک مگر سیما بست ] . ( سالک یزدی )