کج مج

لغت نامه دهخدا

کج مج. [ ک َ م َ ] ( ص مرکب ، از اتباع ) بسیار خمیده و معوج. ( ناظم الاطباء ). کج و کوله. کج و معوج.
- کج مج رفتن ؛ معوج و ناراست رفتن. ( ناظم الاطباء ) :
کج مج می رود این چرخ بسی بی تاب است
پشت آئینه افلاک مگر سیماب است.
سالک یزدی ( از آنندراج ).
- خط کج مج ؛ خط پیچاپیچ. که بر استقامتی نباشد. که جزخطوط هندسی باشد :
بنگر بدان درخش کز ابر کبودفام
برجست و روی ابر بناخن همی شخود
چون کودکی صغیر که با خامه طلا
کج مج خطی کشد به یکی صفحه کبود.
ملک الشعراءبهار.
|| سخن پیچیده و گفتار ناهموار و غلط. ( ناظم الاطباء ).
- کج مج زبان ؛ کژمژزبان. ( یادداشت مؤلف ). آنکه سخنش فصیح نباشد و زبانش به کلمات خوب جاری نباشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
- کلید کج مج ؛ کنایه از زبان است :
کاش بودی قوت آنم که آهی برکشم
کز کلید کج مج من قفل گردون واشدی.
مسیح کاشی ( از آنندراج ).
|| پرحرفی کودکان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) کج معوج : [ کاش بودی قوت آنم که آهی بر کشم کز کلید کج مج من قفل گردون و اشدی ] . ( مسیح کاشی ) ۲ - آنکه فصیح نباشد و کلمات را نیکو ادا نکند . ۳ - بطور کج و معوج کجکی .

فرهنگ عمید

= کژ مژ

پیشنهاد کاربران

بپرس