کج شدن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
تمایل داشتن، خم شدن، خمیدن، کج شدن، تکیه زدن، تکیه کردن، پشت دادن، پشت گرمی داشتن، متکی شدن، تکیه دادن بطرف
منحرف کردن، عدول کردن، کج شدن، طفره زدن، منحرف شدن
مسلح کردن، کج شدن، پاشنه گذاشتن، یک ور شدن
سرازیر شدن، کج کردن، کج شدن، سرازیر کردن، شیب پیدا کردن، تحریف کردن، کج رفتن
کج کردن، کج شدن، در اهتزاز بودن، یک ور شدن، در نوسان بودن، کج کردن کج شدن، شیب داشتن، یک وری بودن
کج شدن
کج شدن، تلو تلو خوردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کج شدن ( Heel ) [اصطلاح دریانوردی]:کج شدن موقتی کشتی به یک طرف ( به راست یا چپ ) ، عامل کج شدن کشتی ممکن است وزش باد از پهلو یا امواج دریا باشد.
انحراف
اعوجاج