کج خلقی کردن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
کج خلقی کردن، جویدن، ساییده شدن، جور بجور کردن، گلابتون دوزی کردن، اخم کردن، پوست را بردن، وهوی های کردن، رنگ امیزی کردن
ترش کردن، میخوش کردن، کج خلقی کردن
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن
کج خلقی کردن
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید