کج خلقی کردن

لغت نامه دهخدا

کج خلقی کردن. [ ک َ خ ُ ک َ دَ] ( مص مرکب ) زشتخویی کردن. تغیر کردن. تشدد کردن.

فرهنگ فارسی

زشتخویی کردن . تغیر کردن

مترادف ها

fret (فعل)
کج خلقی کردن، جویدن، ساییده شدن، جور بجور کردن، گلابتون دوزی کردن، اخم کردن، پوست را بردن، وهوی های کردن، رنگ امیزی کردن

acidulate (فعل)
ترش کردن، میخوش کردن، کج خلقی کردن

cross (فعل)
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن

tiff (فعل)
کج خلقی کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس