کثم

لغت نامه دهخدا

کثم. [ ک َ ] ( ع مص ) در دهان درآوردن خیار را و شکستن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). در دهان درآوردن خیار و مانند آن را و شکستن آن. ( از ناظم الاطباء ). || سرنگون کردن. ( از آنندراج ). سرنگون کردن در تیردان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بازگردانیدن کسی را از کار و بازداشتن از آن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فراهم آوردن چیزی را. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ). جمع کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || بر پی کسی رفتن. ( آنندراج ). ازپی کسی رفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

کثم. [ ک َ ث َ ] ( ع مص ) قریب گردیدن و درنگ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نزدیک گشتن و درنگی کردن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || سیر شدن و بزرگ شکم گشتن کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) .

کثم. [ ک َ ث َ ] ( ع اِ ) نزدیکی. ( ناظم الاطباء ). رماه عن کثم ؛ انداخت او را از نزدیکی. ( منتهی الارب )؛ از نزدیکی به آن تیرانداخت. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کثم. [ ک َ ث ِ ] ( ع ص ) درشت و غلیظ. ( ناظم الاطباء ). غلیظ از گل و نحو آن. ( از المنجد ). و رجوع به کَثِمَة شود.

فرهنگ فارسی

درشت و غلیظ . غلیظ از گل و نحو آن

پیشنهاد کاربران

بپرس