کثم
لغت نامه دهخدا
کثم. [ ک َ ث َ ] ( ع مص ) قریب گردیدن و درنگ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نزدیک گشتن و درنگی کردن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || سیر شدن و بزرگ شکم گشتن کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) .
کثم. [ ک َ ث َ ] ( ع اِ ) نزدیکی. ( ناظم الاطباء ). رماه عن کثم ؛ انداخت او را از نزدیکی. ( منتهی الارب )؛ از نزدیکی به آن تیرانداخت. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کثم. [ ک َ ث ِ ] ( ع ص ) درشت و غلیظ. ( ناظم الاطباء ). غلیظ از گل و نحو آن. ( از المنجد ). و رجوع به کَثِمَة شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید