کتل

/kotal/

مترادف کتل: بلندی، پز، پژ، پشته، تپه، تل، عقبه، کوه، گردنه، گریوه، توق، اسب زین کرده

لغت نامه دهخدا

کتل. [ ک ُ ت َ ] ( ترکی - مغولی ، اِ ) کوتل. اسب جنیبت باشد و آن اسبی است زین کرده که پیش پیش سلاطین و امرا برند. ( برهان ). اسب جنیبت که پیش پیش سواری ملوک و امرابرند. ( آنندراج ). بالا. پالا. پالاوه. یدک. ( یادداشت مؤلف ). رکابی. ( لغت محلی شوشتر ). جنیبت :
بیخودم در پی آن شوخ دغل
توسن عمر من است اسپ کتل.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ).
نقش خود را پیش تابوتش کتل می خواستم
وقت رفتن بود مرگ بی اجل می خواستم.
نادم لاهیجانی ( از آنندراج ).
در توسن سپهر رود دو کتل ز پیش
از پی جهان خدیو به خیل و حشم روان.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
|| دسته ای از اسبان که در مراسم عزاداری با هیئت و آرایش مخصوص حرکت کنند. ( از یادداشت مؤلف ). || علم که قسمت فوقانی آن را به پیراهن بی آستین مانندی بپوشند همانند تکیه و متکایی که بر چوبی نصب شده باشد و همراه علامت و بیرق در مراسم عزاداری حرکت دهند. || در مراسم عزاداری علم بزرگ که در دسته حرکت دهند. توق. ( فرهنگ فارسی معین ).
- علم و کتل ؛ علامت و اسبان که به هیئت و شکل مخصوص در روزهای عزا حرکت کنند.
- علم و کتل راه انداختن ؛ دسته های عزاداری با علم و کتل برپاکردن و گرداندن.
- || مجازاً، سر و صدا راه انداختن و وضع را آشفته کردن.
|| بمعنی تل بلند هم آمده است که پشته بلند خاک و کوه پست باشد. ( برهان ). عقبه ٔبلند دره کوه و آن را کوتل نیز گفته اند مرکب از کوه و تل یعنی تل کوه. ( از آنندراج ). زمین بلند در صحرا. ( غیاث اللغات ). تل بلند. پشته بلند. کوه پست. ( ناظم الاطباء ). پژ. پَز. عَقَبَه. ( منتهی الارب ). گریوه : خُرَیم ، کتلی است میان بدر و مدینه. ( منتهی الارب ).
- امثال :
جو که پای کتل به اسب دهند سودی ندارد. ( یادداشت مؤلف ).
- کوه و کتل ؛ ( از اتباع ) تپه های بلند و گردنه.

کتل.[ ک ُ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ کُتلَة. رجوع به کُتلَة شود.

کتل. [ ک َ ت َ ]( ع مص ) برچفسیدن و لزج گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تلزق و تلزج. || درغلطیدن خر و چسبیدن خاک به وی. ( از اقرب الموارد ).

کتل.[ ک َ ] ( ع مص ) بند کردن و بازداشتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کتل. [ ک َ ت َ ] ( ع اِمص ) درشتی اندام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پشته، تل، تپه بلند، اسب یدک، جنیبت
( اسم ) ۱ - اسبی که زین کرده پیشاپیش شاهان و امرا برند اسب جنیبت : [ بیخودم در پی آن شوخ دغل توسن عمر من است کتل ] . ( محمد سعید اشرف ) ۲ - ( مراسم عزا داری ) علم بزرگ که در دسته حرکت دهند توق .
در تداول باغبانان جوانه ای که از پای درختان می روید

فرهنگ معین

(کُ تَ ) (اِ. ) = کوتل : ۱ - اسب یدک ، اسب جنیبت . ۲ - تل و پشتة بلند خاک .

فرهنگ عمید

پشته، تل، تپۀ بلند.
۱. عَلَم عزاداری.
۲. [قدیمی] اسب یدک، جنیبت.

گویش مازنی

/katel/ کنده ی درخت - به پهلو دراز کشیدن و افتادن ۳اریب & گردنه - چوبی که با آن دانه هایی مانند باقلا و غیره را از پوسته ی آن جدا کنند ۳صندلی چوبی & خشک شدن زبان دراثر کار زیاد - خشک شدن زبان در اثر پرحرفی یا سروکله زدن با دیگران

واژه نامه بختیاریکا

( کُتَل * ) راه کوهستانی پر پیچ و خم
( کُتَل ) اسب سیاه پوش شده مزین به وسایل مرده در مراسم های عزاداری
( کُتُل ) کوتوله؛ کوتاه

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از کتاب فرهنگ عاشورا است
کتل، علم بزرگی است که در دسته های عزاداری حرکت می دهند. توغ، علمی که قسمت فوقانی آن را پیراهن بی آستین مانندی بپوشند، همانند تکیه و متکایی که بر چوب نصب شده باشد و همراه با علامت و بیرق در مراسم عزاداری حرکت دهند، علم و کتل راه انداختن، کتل بستن یعنی دسته های عزاداری با علم و کتل برپا کنند و بگردانند.
به علامت و اسبانی هم که به هیئت و شکل مخصوصی در روزهای عزا حرکت دهند، علم و کتل می گویند. «تکیه های مشهور در گذشته، کتل می بستند. یعنی پسر بچه دو سه ساله ای را در حالی که غرق در جواهرات و طلاجات می کردند، بر اسب زینت کرده ای می نشاندند و عده ای از جوانان قوی هیکل و بزن بهادر را با شمشیر و قداره به منظور حفاظت در اطراف آن می گماردند و ادعا داشتند که هیچ کس نمی تواند کودکی را با این همه طلا و جواهر از جمع عزاداران ما بیرون ببرد و این را نشانه برتری و قدرتمندی دسته و تکیه محله خود می دانستند.
عده ای از مردم برای سلامتی پسر دو سه ساله خود، نذر می کردند که او را کتل کنند... این نیز تعریف دیگری از کتل است، متفاوت با معنای نخست، باز هم دریغ و افسوس، از پرداختن به شکل ها و ظواهر و غفلت از محتوای عاشورا و روح کربلا!
جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف.

[ویکی فقه] کتل (ابهام زدایی). کتل ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • ریموند برنارد کتل، از روان شناسان مشهور آمریکایی - انگلیسی در قرن بیستم میلادی و صاحب پرسش نامه ۱۶ عامل شخصیت• جیمز مک کین کتل، روان شناس مشهور آمریکایی و شناخته شده با آزمون های روانی
...

پیشنهاد کاربران

کتل در زبان مردم کرمانشاه و ایلام و لرستان به معنای کنده بزگی از هیزم است که یک نفر قدرتمند قادر به حمل آن باشدو معمولا یک سر آن را در آتشگاه زیر چادر می گذارند وممکن است تا سه روز دوام بیاورد وگرما بدهد
چهارپایه
مازنی/ katel/ کنده ی درخت - کج - /کتل هاکردن : کنایه از مانع شدن - مزاحم شدن در انجام کاری. . .
شه راه ره کتل هاکن: راه خود را کج کن
کتلkətəl : [اصطلاح صنایع دستی] صندلی چوبی است که بافنده بر روی آن می نشیند.
در تمام ایلات قوم لر
در مراسم خاکسپاری مردان بزرگ اسبی را سیاه پوش می کنند و به آن کتل*کوتل* می گویند
کتلِ درقدیم تقریبا یک وسیله ای کمکی برای حمل بار که بصورت عدد هشت بوده روی اُلاع قرار می گرفت تا بار بیشتر حمل شود
کُ تَ ل به معنای تخت خواب بهاره که دارای میله ای هلال شکل در اطراف خود جهت بستن پشه بند باشد. در گویش استان فارس
به ضم اول و دوم. هیمه در گویش کازرونی ( ع. ش )

بپرس