کتع
لغت نامه دهخدا
کتع. [ ک ِ ت َ ] ( ع اِ ) پاره و ریزه. ج ، کُتَع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
کتع. [ ک ُ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ کِتَع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به کتع شود. || ج ِ کُتعَة. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به کتعة شود. || ج ِ کَتعاء که جهت توکید مؤنث آید. یقال : اشتریت هذه الدار جمعاء کتعاء و هذه لک جمعاء کتعاء و رأیت اخواتک جُمَعَ کُتَعَ و لایقدم کتع علی جمع و لایفرد لانه اتباع له. ( منتهی الارب ). و رجوع به کتعاء و رجوع به جُمَع شود.
کتع. [ ک ِ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ کِتعَة. ( اقرب الموارد ). رجوع به کِتعَة شود.
کتع. [ ک َ ] ( ع مص ) کتع به ، برد آنرا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چستی و چالاکی کردن کسی در کار خود و کوشش نمودن.( از ناظم الاطباء ). چستی و شتابی کردن در کار. || درترنجیدن و منقبض شدن ( در کار )، از اضداد است. || گریختن و سوگند خوردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دویدن خر. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید