- کتب کتاب ؛ تصویر کردن لفظ در آن به حروف هجاء مثل خط آن. ( از اقرب الموارد ).
|| دوختن درز مشک را به دوال. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). مشک دوختن. ( تاج المصادر بیهقی ). || دوختن شرم ناقه را بدوال وفراهم آوردن یا استوار و محکم کردن حیای آن را بحلقه آهن و مانند آن تا گشن نتواند گشنی کرد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || مهربان کردن ناقه را بر بچه غیر یعنی استوار کردن هر دو سوراخ بینی بچیزی تا بو را نبوید و از بچه نرمد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بستن سوراخ بینی ماده شتر را به یک چیز تا نبوید بچه خود را. ( ناظم الاطباء ). || داشتن چیزی را. کتب الشی ٔ؛ داشت آنرا. ( منتهی الارب ) . || دانستن و دریافتن چیزی را قوله تعالی : ام عندهم الغیب فهم یکتبون. ( ناظم الاطباء ). || سر مشک را به سربند بستن : کتب القربةَ. ( منتهی الارب ). || حکم کردن خدای تعالی چیزی را و واجب گردانیدن و فرض کردن. قوله تعالی : کتب علیکم الصیام. ( قرآن 183/2 ). ( ناظم الاطباء ). || فراهم آوردن. ( یادداشت مؤلف ). جمع کردن و فراهم آوردن چیزی را. ( ناظم الاطباء ).
کتب. [ ک ُ ] ( ع اِ ) کُتُب. ج ِ کتاب. کتابها. مجموعه های خطی و چاپی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
این چنین بزم از همه شاهان کرا اندرخور است
نامه شاهان بخوان و کتب پیشینان بیار.
فرخی.
ولیکن اوستادان مجرب چنین گفتند در کتب اوایل.
منوچهری.
نه اندرکتب ایزد مجملی ماندکه آن نشنیدم از دانا مفسر.
ناصرخسرو.
کتب. [ ک ُ ت ُ] ( ع اِ ) ج ِ کتاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نوشته ها. مجموعه های خطی یا چاپی. ( فرهنگ فارسی معین ). کُتب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : نگویی که در کتب می نخوانده است در چنین ابواب کار کتب دیگر است و حال مشاهده دیگر. ( تاریخ بیهقی ). به هیچ روزگار نشان ندادند و نه در کتب خواندند که غوریان پادشاهی را چنان مطیع و منقاد بودند. ( تاریخ بیهقی ). این طبیبان را... داروها است و آن خرد است و تجارب پسندیده چه دیده و چه از کتب خوانده. ( تاریخ بیهقی ).
ازبهر قضا خواستن و خوردن رشوت بیشتر بخوانید ...