سید سادات عالم شمس دین بوجعفر آنک
بود نام او کتابه بر طراز افتخار.
سیف اسفرنگ.
صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته. ( گلستان ).گرد قصرش کتابه سیمین
ثانی اثنین کهکشان باشد.
وحشی بافقی.
|| آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند. ( فرهنگ فارسی معین ) : کتابه علمت چون بدید روز نبرد
از آن کتابه فراموش کرد کتب حذر.
معزی.
رجوع به کتیبه و کُتابه شود.کتابه. [ ک ُ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) کِتابَه. کتیبه. نظم و نثری مشعر بر تعریف یا تاریخ که بر پیش طاق نویسند. ( آنندراج ). رجوع به کِتابه شود.