کبیس

لغت نامه دهخدا

کبیس. [ ک َ ]( ع ص ، اِ ) نوعی از خرما. || زیوری است میان تهی پر از بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). زیوری است میان کاواک پر از بوی خوش که بر گردن آویزند. ( ناظم الاطباء ). || عام کبیس ؛ سال کبیسه دار. ( ناظم الاطباء ). در حساب منجمان زیادتی باشد که در ماه شباط اعتبار کنند پس شباط به بیست و نه روز رسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به کبیسه شود.

فرهنگ فارسی

نوعی از خرما

فرهنگ عمید

۱. نوعی خرما.
۲. نوعی زیور، زیوری مجوف که در آن مادۀ خوش بو پر کنند.

پیشنهاد کاربران

واژه کبیس
معادل ابجد 92
تعداد حروف 4
تلفظ [kabis]
ترکیب ( اسم ) [عربی] [قدیمی]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه کبیسه
معادل ابجد 97
تعداد حروف 5
تلفظ [kabise]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: کبیسة، معرب. مٲخوذ از سریانی]
مختصات ( کَ س ) [ ع . کبیسة ] ( اِ. )
آواشناسی kabise
الگوی تکیه WWS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار

بپرس