کبیدن

لغت نامه دهخدا

کبیدن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص ) از جای گشتن و از جای کشیدن و گردانیدن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). || کوفته خاطر شدن. رنجیدن. ( آنندراج ) :
مکیبید و از راستی مگذرید.
فردوسی ( از آنندراج ).
جای غول است این سرای پرنهیب
مردمی خواهی از این مردم بکیب.
امیر حسینی.
چون از پادشاه و امرای موافق نهایت کبیده بود... ( مقدمه سیرالمتأخرین نواب سید غلامحسین طباطبائی ). || از راه دوستی و صداقت بازگشتن. ( آنندراج ذیل کبیده ). و رجوع به کیبیدن شود.

کبیدن. [ ک ُ / ک َ دَ ] ( مص ) بلغور کردن. ( یادداشت مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

بپرس