لغت نامه دهخدا
کبکبة. [ ک َ ک َ ب َ ] ( ع اِ ) جماعت. ( اقرب الموارد ). گروهی مردم. ( یادداشت مؤلف ).
کبکبة. [ ک ُ ک ُ ب َ ] ( ع اِ ) گروه درهم پیوسته از اسبان و جز آن. ( از منتهی الارب ). جماعتی از خیل. جماعتی از مردم درهم پیوسته. ( از اقرب الموارد ) .
کبکبه. [ ک َ ک َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) صدای پای ستوران و شتران و آدمیان باشد به طریق اجتماع. ( برهان ) ( آنندراج ). آواز پای ستوران و چارپایان و آدمیان به گروه. ( یادداشت مؤلف ). و گویا مأخوذ از کبکبه عربی است و یا بالعکس. || ( در تداول فارسی ) سواران و پیادگان. جمعیت از پیاده و سوار که با امیری روند. ( یادداشت مؤلف ). || ( در تداول عوام فارسی زبان ) خدم و حشم و اسباب شکوه و بزرگی و شاهی در گاه حرکت. ( یادداشت مؤلف ). از کبکبه و دبدبه ، دستگاه و جلال و ثروت و بیا و بروی کسی مراد است. || ازدحام. انبوهی. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - گروه . ۲ - گروهی از سواران . ۳ - صدای پای ستوران و آدمیان بطریق اجتماع . ۴ - جاه و جل شکوه شوکت : [ در شب تیره اش امید چون ستار. فروزانی سو سو میزد آن امیدی که هووی افسو نگرش با هم. کبکبه و دبدب. ناز و زیبائی فاقد آن بود ... ] . ( شام )
صدای پای ستوران و شتران و آدمیان باشد بطریق اجتماع
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. گروهی از سواران.
۳. [مجاز] عظمت، شوکت، جاه، جلال.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید