کبکان
لغت نامه دهخدا
- کبکان بزم ؛ کنایه از ساقیان و مطربان و شاهدان مجلس باشد. ( برهان ). کنایه از شاهدان و مطربان است. ( انجمن آرای ناصری ).
کبکان. [ ] ( اِخ ) قریه ای است پنج فرسخ بیشتر میانه جنوب و مغرب کاکی. ( فارسنامه ناصری ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید