کبک مثال. [ ک َ م ِ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) مانند کبک. چون کبک :
بر سر سبزه ٔ باغ رخ من کبک مثال
زار نالید که کبکان سرایید همه.
خاقانی.
کبک رفتار. [ ک َ رَ ] ( ص مرکب ) آنکه سلوک و رفتار وی مانند کبک زیبا و جمیل باشد. ( ناظم الاطباء ) . خوش خرام : کنیزکی را دید با جمال زیبادلال عنبرموی خورشیددیدار کبک رفتار. ( سندبادنامه ص 138 ) .