کبچ. [ ک َ ] ( ص ) کبج. کبجه. هر چاروایی که زیر دهانش ورم و آماس کرده باشد. ( ناظم الاطباء ). کبچ. [ ک َ ] ( ص ) احمق. || معجب. خویشتن ستای. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) : همه با حیزان حیز و همه با کبچان کبچ همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ.
قریعالدهر.
|| ( اِ ) کیچ. بهره. تفرقه : کبچ کبچ. رجوع به کبچ کبچ شود. ( از یادداشت مؤلف ).