تا بود لعلی نعت گلنار
چون کبودی صفت نیلوفر.
فرخی.
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماندبر در کعبه معلق زن و دروا بینند.
خاقانی.
- کبودی رنگ ؛ رنگ آسمان گونی. رنگ لاجوردی. ( ناظم الاطباء ).|| تیرگی. تاریکی :
شرع را از طبع نافرمان شدی
کور بودی در کبودی زان شدی.
عطار.
گرنه کوری این کبودی دان ز خویش خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش.
مولوی.
- کبودی و کوری ؛ کوری و سیاه رویی. ( از یادداشت مؤلف ) : کبودی و کوری درآمد به چرخ
که بغداد را کرد بی کاخ و کرخ.
نظامی.
|| ( اِ ) خال و نقش که مصنوعاً در بدن و دست و پا پیدا آرند. || مایه خال کوبی. ( یادداشت مؤلف ). || دستار از کناره پوست گوسفند کبودرنگ. ( ناظم الاطباء ).