کبود شدن. [ ک َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) نیلگون شدن. نیلی شدن. ازرق گشتن : تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست شد کبود ازشانه دست آینه زانوی من.خاقانی. || سیاه شدن. تیره و تار شدن.کدر گشتن : ز بیراهی کار کرد تو بودکه شد روز بر شاه ایران کبود.فردوسی.