کبح

لغت نامه دهخدا

کبح. [ ک َ ] ( ع مص ) لگام بازکشیدن ستور را تا بازایستد از رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کبح دابه به لگام ؛ کشیدن آن به لگام و زدن لگام بدهان وی تا بازایستد و ندود و بقولی کشیدن عنان دابه تاسر را راست نگاه دارد. ( از اقرب الموارد ). || به شمشیر زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به شمشیر زدن کسی را و بقولی زدن در گوشت کسی بی آنکه به استخوان آسیب رسد. ( از اقرب الموارد ). || برگردانیدن کسی را از حاجت وی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نپذیرفتن و دفع کردن ( دیوار تیر و مانند آنرا ). || اصابت شدید کردن ( سنگ بدست و پای حیوان ) ( از اقرب الموارد ).

کبح.[ ک ُ ] ( ع اِ ) نوعی از ترف سیاه یا رخبین است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رخبین. قره قروت. لور کشک. ( یادداشت مؤلف ). نوعی از کشک سیاه. ( از اقرب الموارد ).

کبح. [ ]( ع اِ ) حیوانی شبیه به بوقلمون. ( دزی ج 2 ص 437 ).

فرهنگ فارسی

حیوانی شبیه به بوقلمون

پیشنهاد کاربران

بپرس