کبج

لغت نامه دهخدا

کبج. [ ک َ ] ( ص ) خری بود بریده دم. ( لغت نامه اسدی چ اقبال ص 65 ).خر بریده دم بود. ( لغت فرس ) ( فرهنگ جهانگیری ). خر الاغ دم بریده را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) :
ندانستی تو ای خر عمر کبج لاک پالانی
که با خرسنگ برناید سروزن پور ترخانی ( ؟ )
ابوالعباس ( از لغت فرس ).
|| هر چاروای که زیر دهانش ورم و آماس کرده باشد. ( آنندراج ) ( برهان ). رجوع به کبجه و کبچ و کبچه شود.

کبج. [ ک َ ] ( اِ ) شکن و چین باشد در زلف و رسن و جامه. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 73 ). کلج.

کبج. [ ک َ ] ( اِ ) سبد تونیان بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 73 ). کلج. سبد زباله کش حمامی. ( از لغت فرس ذیل کلج ). رجوع به کلج شود.

فرهنگ عمید

کف، تف، آب دهان.

پیشنهاد کاربران

بپرس