کاکای قزوینی
لغت نامه دهخدا
گر کنم بیطاقتی سویم کم اندازد نظر
هر که بدمستی کند ساقی می اش کمتر دهد
بوالهوس را زود از سر وا شود غوغای عشق
تهمت آلودی که گیرد شحنه زودش سر دهد.مجنون تو با اهل خردیار نباشد
غارت زده را قافله در کار نباشد.
و آذر در آتشکده چنین آرد: ظاهراً از اوباش و باطناً مردی آدمی معاش لیکن بهجو مایل طبعش خالی از متانتی و اسمش خالی از غرابتی نیست و لفظ کاکا معلوم نیست که اسم یا لقب یا تخلص باشد به هر تقدیر این شعر از او دیده و نوشته شد:
وعده قتلم به فردا آن پری پیکر دهد
باز میترسم که فردا وعده دیگر دهد.
( آتشکده چ شهیدی ص 233 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید