بمعنی کاچار است که آلات و ضروریات خانه باشد از هر گونه و بمعنی متاع و اسباب هم آمده است. ( برهان ) :
زود بردند و آزمودندش
همه کاچالها نمودندش.
عنصری.
بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال.
بهرامی.
زترکتاز حوادث در این فتن ما رانه خانه ماند و نه مانه ، نه رخت و نی کاچال.
شمس فخری.
مؤلف گوید: بگمانم مصحف کاخال باشد منسوب به کاخ مثل چنگال منسوب به چنگ و نظایر آن و نسخه بدل هم در شعر عنصری در فرهنگ اسدی چ هرن کاخال هست. تحقیقاتی من در کاچال و کاخال کرده ام. رجوع به کاخال شود. بعد از آن کلمه کاچار را در نسخه حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی یافتم ، ازینرو گمان میکنم کاچارو کاچال و کاخال هر سه صحیح باشد.