که بی کاوین اگر چه پادشاهی
ز من برنایدت کامی که خواهی.
نظامی.
گشت با او بشرط کاوین جفت نعمتی یافت ، شکر نعمت گفت.
نظامی.
عروسانی زناشویی ندیده بکاوین از جهان خود را خریده.
نظامی.
در شکر ریز طرب بر عده داران رزان از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند.
خاقانی.
گفت : این دختران را به این پسران خویش دادم و هر یکی را ده هزار دینار کاوین کردم. ( تذکرةالاولیاء ).خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد.
حافظ.
- در کاوین آوردن ؛ به عقد خود درآوردن. به حباله نکاح درآوردن : فرستد مهد و در کاوینش آرد
بمهد خود عروس آیینش آرد.
نظامی.
رجوع به کابین شود.