از امروز تا سال هشتادوپنج
بکاهدش رنج و ببالدش گنج.
فردوسی.
از آن زر بجایست و ما برگذارکه چون ما نکاهد وی از روزگار.
فردوسی.
ز اندوه نهفته جان بکاهدکاهیدن جان خود که خواهد؟
نظامی.
شب پره گر وصل آفتاب نخواهدرونق بازار آفتاب نکاهد.
سعدی.
|| کم کردن. کاستن : تو با خویشتن خادمان بر براه
ز راه و ز آیین شاهان مکاه.
فردوسی.
چرا نگویم ، کو را سخا همی گویدکه نام خویش بیفزای و مال خویش بکاه.
فرخی.
بزرگ بود همیشه وزارت و بتو بازبزرگتر شد، یارب تو برفزای ومکاه.
فرخی.
لیکن ز وجود و عدم من چه گشاید؟گر باشم و گر نه ، نه فزایی و نه کاهی.
انوری.
|| لاغر شدن. ( یادداشت مؤلف ). ضعیف و نحیف گردیدن. ( برهان ). نزار شدن. مقابل فربه شدن.رجوع به کاهش شود.