بنفزایدش کامرانی و گنج
بود شادمان در سرای سپنج.
فردوسی.
ایا بحکم حق از بهر کامرانی توبخدمت تو کمر بسته آسمان محکم.
سوزنی.
بیوفتاده ام از پای و کار رفت از دست ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم.
سوزنی.
طاووس کامرانی و ریاض امانی جلوت کند. ( سندبادنامه ص 38 ).|| خوشی و خرمی و خرسندی و عیش و شادمانی. ( ناظم الاطباء ) :
تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند. ( نوروزنامه ). اسباب کامکاری و کامرانی مهیا شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 258 ).
ندارد شوی و دارد کامرانی
بشادی می گذارد زندگانی.
نظامی.
سعادت یار او در کامرانی مساعد با سعادت زندگانی.
نظامی.
بسی کوشیده یی در کامرانی بسی دیگر بکام دل برانی.
نظامی.
بشادی پی کامرانی گرفت.نظامی.
اگر گامی زدم در کامرانی جوان بودم چنین باشد جوانی.
جهانستانی و لشکرکشی چه مانند است
به کامرانی و درویشی وسبکباری.
سعدی.
|| حکمرانی با سعادت و اقبال و با اختیار و با استقلال و فیروزی. ( ناظم الاطباء ). غلبه : دریغ آن سوار و جوانی او
برزم اندرون کامرانی او.
فردوسی.
و عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت سیاست او تفویض کرده. ( کلیله و دمنه ). || پادشاهی. ( ناظم الاطباء ).- کامرانی دادن ؛ آرزو برآوردن. نایل کردن. به آرزو رسانیدن :
که یزدان ترا زندگانی دهاد
پس از مرگ او کامرانی دهاد.
فردوسی.