کام راندن

لغت نامه دهخدا

کام راندن. [ دَ ] ( مص مرکب )... در چیزی ؛ کامران بودن در آن چیز. کامیاب بودن و بمراد رسیدن. نایل آمدن به آن چیز. ( از آنندراج ).بهره بردن از چیزی. متمتع شدن از چیزی :
جهان بکام تو بادای وزیر ملک آرای
که تا بدولت شاه جهان تو رانی کام.
سوزنی.
چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی
آن گنج که او دارد انگار که من دارم.
خاقانی.
|| عیش و عشرت کردن با کسی :
می آورد و رامشگران را بخواند
همه کام ها با سیاوش براند.
فردوسی.
یک چند شها کام بزم راندی
شاید که کنون کار رزم سازی.
مسعودسعد.
ز گیتی کام راندن با تو نیکوست
ترا خواهد دلم یا جفت یا دوست.
( ویس و رامین ).
مدت ششماه میراندند کام
تا به صحت آمد آن دختر تمام.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آرزو ها و امیال خود را تحقق بخشیدن کام یافتن . ۲ - عیاشی کردن خوش گذراندن .
کامیاب بودن و بمراد رسیدن

پیشنهاد کاربران

کام راندن ؛ موافق میل و خواهش عیش کردن. ( ناظم الاطباء ) :
می آورد و رامشگران را بخواند [ کاوس ]
همه کامها با سیاوش براند.
فردوسی.
بر ایشان شما رانده باشید کام
بخورشید تابان برآورده نام.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
براند هر آن کام کاو را هواست
برین بیگنه جان ما پادشاست.
فردوسی.
وگر چین و ماچین بگیری رواست
برآن ران همه کام دل کت هواست.
فردوسی.
اینجهان مملکت راندن کام است و هوا
وان جهان جنت و دیدار خدای متعال.
فرخی.
جهان ، تو دار و جهانبان تو باش و فتح ، تو کن
ظفر، تو یاب و ولایت ، تو گیر وکام ، تو ران.
فرخی.
درو کام دل کس ز من به نراند
نماند بکس بر چو بر من نماند.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 135 ) .
ز گیتی کام راندن با تو نیکوست
ترا خواهد دلم یا جفت یا دوست.
( ویس ورامین ) .
زاهد اندیشید که اگر کام دل براند رسوا گردد. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
با پریچهره کام دل میراند
بر خود افسون چشم بد می خواند.
نظامی.
درو پیچید و آنشب کام دل راند
بمصروعی بر افسون غلط خواند.
نظامی.
و رجوع به ماده کام راندن و کامرانی شود.

بپرس