بجان آتشی دادمت زینهار
به ایوان شو و کام کژی مخار.
فردوسی ( از آنندراج ).
- کام افعی خاریدن ؛ رفتار موذیانه داشتن. چون افعی بودن. افعی وار همه را از خود متنفر ساختن.- کام دشمن خاریدن ؛ دشمنانه رفتار کردن. قصد و اراده دشمن کردن :
پسر چون کند با پدر کارزار
بدین آرزو کام دشمن مخار.
فردوسی.
ز رستم چرا بیم داری همی چرا کام دشمن نخاری همی.
فردوسی ( از آنندراج ).
- کام شیر خاریدن ؛ سبعانه رفتار کردن. چون شیر درنده بودن :تو این را چنین خوار کاری مدار
چو چیره شدی کام شیران مخار.
فردوسی.
چنین گفت با شاهزاده تخوارکه گر مردمی کام شیران مخار.
فردوسی.