هم اکنون من و خنجر و راه کوه
برآرم ازو کام زابل گروه.
فردوسی.
هرآن کس که درویش باشد به شهرکه از روز شادی نباشدش بهر
فرستید نزدیک ما نامشان
برآریم از آن آرزوکامشان.
فردوسی.
ز چنگال شیران برآورده ملک ز کام نهنگان برآورده کام.
( ترجمه تاریخ یمینی ص 102 ).
دانم علوم دین نه بدان تا بچنگ رزق کام از شکار جیفه دنیا برآورم.
خاقانی.
برنیاورد کام تا خوردندهم سکندر هم ارسطو تشویر.
خاقانی.
کام درویشان و مسکینان بده تا همه کامت برآرد کردگار.
سعدی.
برآوردن کام امیدواربه از قید و بندی شکستن هزار.
سعدی ( از آنندراج ).
به یزدان که بنشینم آنگه بجای مگر کامت آرم سراسر بجای.
اسدی.
- کام برآوردن از ددی ؛ غلبه کردن بر آن. چیرگی بر آن. کشتن آن : نریمان جنگی و فرخنده سام
که از پیل و شیران برآرند کام.
فردوسی.