اگر ننگ باشد و گرنام من
بگویم برآید مگر کام من.
فردوسی.
ندانست کس در جهان نام اوی بگیتی برآمد همه کام اوی.
فردوسی.
دل دادم و کام برنیامدکام از لب یار برنیامد.
خاقانی.
گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیرور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش.
سعدی.
به کام دل نفسی با تو التماس من است بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام.
سعدی.
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان بلا بگردد و کام هزار ساله برآید.
حافظ.
دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید.
حافظ.
نفس برآمد و کام از تو برنمی آیدفغان که بخت من از خواب درنمی آید.
حافظ.