کام انجام. [ اَ ] ( ص مرکب ) کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب. کامران.- کام انجامی ؛ کامروائی. کامیابی. کامرانی.و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. ( چهارمقاله ).